خلاصه داستان: در فیلم کابوس نورلند پیتر پن : وندی دارلینگ، پس از ناپدید شدن برادر کوچکش مایکل، متوجه میشود که او توسط پیتر پن مرموز ربوده شده و به ناکجاآباد برده شده است. در تلاش برای نجات مایکل، وندی با تینکربل، زنی معتاد که باور دارد مواد مخدرش همان گرد جادویی است، روبهرو میشود. وندی باید با ترسها و خطرات ناشناختهای مقابله کند تا برادرش را از چنگال پیتر پن نجات دهد و به خانه بازگرداند....
خلاصه داستان: داستان دربارهی یک زن و شوهر جوان به نامهای هیونسو (یک بازیگر تازهکار) و همسرش سوجین است. زندگی آرام آنها زمانی به هم میریزد که هیونسو دچار رفتارهای عجیب و ترسناکی در خواب میشود؛ او شبها در خواب حرفهای نامفهوم میزند، راه میرود، و حتی رفتارهایی خطرناک از خودش نشان میدهد.
خلاصه داستان: در یک شب تاریک، چهار دانشآموز دبیرستانی به نامهای اون-جو، سو-هی، یو-جین و اون-یونگ در کلیسای مدرسه گرد هم میآیند و با خون خود پیمانی میبندند که همان شب با هم خودکشی کنند. اما تنها اون-جو از بالای پشتبام میپرد و جان میسپارد. خواهر کوچکترش، جونگ-اون، شاهد این صحنه دلخراش است. با گذشت زمان، سه دختر باقیمانده دچار ترس و عذاب وجدان میشوند. شایعاتی در مدرسه پخش میشود که شاید اون-جو باردار بوده یا به دلیل مشکلات با دوستانش دست به خودکشی زده است.
خلاصه داستان: سانگ-وون، یک معمار موفق، پس از مرگ ناگهانی همسرش، همراه با دختر خردسالش یی-نا به خانهای جدید در حومه شهر نقل مکان میکند تا از نو شروع کند و رابطهاش با دخترش را بهبود بخشد. اما یی-نا که در ابتدا گوشهگیر و ساکت بود، ناگهان ادعا میکند که دوست جدیدی پیدا کرده و رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد.
خلاصه داستان: جک رایت (با بازی ترور ایو)، یک تاجر موفق و قدرتمند، بهطور ناگهانی درگذشته و مرگ او ابتدا بهعنوان خودکشی تلقی میشود. با این حال، پس از اعلام وصیتنامه جدید او که در آن همسر سومش، سالی (نیکی آمکا-برد)، و دو پسرش، گری (جان سیم) و جان (دنیل ریگبی)، از ارث محروم شدهاند، شک و تردیدهایی درباره علت واقعی مرگ جک به وجود میآید. کارآگاهان هکتور مورگان (هری لوید) و کیتی جونز (لیز کینگزمن) تحقیقات خود را آغاز کرده و به این نتیجه میرسند که جک به قتل رسیده است. با پیشرفت تحقیقات، تنشها و درگیریها در خانواده رایت افزایش یافته و هر یک از اعضا بهعنوان مظنون احتمالی مطرح میشوند.
خلاصه داستان: جورج وودهاوس (مایکل فاسبندر)، مأمور ارشد MI6، مأموریت مییابد تا در مدت یک هفته، عامل افشای برنامه فوقسری «سِوِروس» را شناسایی کند. در میان پنج مظنون، نام همسرش، کاترین سنتژان (کیت بلانشت) نیز به چشم میخورد. برای پیشبرد تحقیقات، جورج چهار مظنون دیگر را به یک مهمانی شام دعوت میکند و با استفاده از دارو، تلاش میکند تا اسرار پنهان آنها را فاش کند. در این میان، روابط پیچیده و رازهای شخصی میان مأموران آشکار میشود.با پیشرفت داستان، جورج متوجه میشود که کاترین به زوریخ سفر کرده و با یک مأمور روسی ملاقات داشته است. همچنین، حساب بانکیای به نام او با موجودی ۷ میلیون پوند کشف میشود. اما حقیقت پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد. در نهایت، مشخص میشود که سرهنگ جیمز و رئیس سازمان، استیگلیتز، در تلاش برای استفاده از برنامه «سِوِروس» جهت ایجاد بیثباتی در روسیه بودهاند. در یک رویارویی نهایی، کاترین با شجاعت جیمز را از بین میبرد و به همراه جورج، وفاداریشان را به یکدیگر تأیید میکنند.
خلاصه داستان: آرورا تیگاردن، دانشجوی پسادکتری و معلم ادبیات جنایی، در کنار تدریس، در یک کافه محلی نیز کار میکند. زمانی که یکی از دانشآموزان کلاسش، که قرار بود برای حفظ موقعیتش در تیم ورزشی مدرسه از آرورا کمک بگیرد، به طرز مرموزی در بیرون از کافه به قتل میرسد، آرورا احساس مسئولیت کرده و تصمیم میگیرد تا قاتل واقعی را پیدا کند. او با کمک دو دوست نزدیکش، تحقیقات خود را آغاز میکند و در این مسیر با پیچیدگیهای فراوانی مواجه میشود.
خلاصه داستان: استیون توماس، اپراتور یک خط تلفن پیشگیری از خودکشی در شیفت شب، تماس نگرانکنندهای از فردی دریافت میکند که ادعا میکند خودِ اوست و جزئیات شخصیای را میداند که فقط خودِ استیون از آنها خبر دارد. تماسگیرنده تهدید میکند که تا یک ساعت دیگر به زندگیاش پایان خواهد داد، مگر اینکه استیون بتواند او را متقاعد کند که منصرف شود. این تماس، استیون را وارد سفری پرتنش و احساسی میکند که در آن باید با ترسها و خاطرات گذشتهاش روبهرو شود و حقیقت را پیش از آنکه دیر شود کشف کند .
خلاصه داستان: (بدون اسپویل مستقیم):گریس (نیکول کیدمن) زنی است که در دوران پس از جنگ جهانی دوم، در خانهای بزرگ و دورافتاده به همراه دو فرزندش زندگی میکند. بچههای او به یک بیماری عجیب مبتلا هستند که باعث میشود نسبت به نور حساسیت شدید داشته باشند؛ بنابراین خانه همیشه تاریک نگه داشته میشود و همه پردهها کشیدهاند.یک روز سه خدمتکار جدید به خانه میآیند و از همان ابتدا، اتفاقات عجیب و غیرقابل توضیحی شروع میشود. گریس به تدریج احساس میکند که خانهشان ممکن است توسط روحهایی ناشناس تسخیر شده باشد…
خلاصه داستان: مالکوم کرو یک روانشناس کودک باتجربه است که در ابتدای فیلم مورد حمله یکی از بیماران سابقش قرار میگیرد؛ بیماری که معتقد بود درمان نشده و در نهایت خودکشی میکند.مدتی بعد، مالکوم با کول سییر آشنا میشود؛ پسربچهای ۹ ساله، ساکت و درونگرا که دچار اضطراب شدید است. کول از مشکلی عجیب رنج میبرد:❝من مردهها رو میبینم. اونها نمیدونن مردن.❞کول واقعاً ارواح را میبیند — کسانی که مردهاند اما هنوز در این دنیا حضور دارند، گاهی خشن، گاهی سردرگم. در ابتدا، مالکوم فکر میکند کول دچار اختلال روانی یا توهم است، اما کمکم به او ایمان میآورد.با کمک مالکوم، کول یاد میگیرد به ارواح کمک کند، پیامشان را برساند، و به آرامش برساندشان. این توانایی ترسناک، تبدیل به ابزاری برای شفابخشی میشود